loading...

روزهایم با سرطان

بازدید : 421
شنبه 30 آبان 1399 زمان : 19:37

دختر خواهرش بلاخره دوباره ازدواج کرد. عکس‌هاش رو توی اینستا گذاشته بود.

حدود ۷،۸ سال پیش، بعد از یکماه از عروسی اش، جدا شد. دیگه ازدواج نکرد، سرکار میرفت، تونست پس انداز کنه، واسه خودش خونه بخره. کلی مجردی، تفریح و سفر و عشق و حال کرد به ترکیه و مالزی ... و ازدواج نکرد تا بلاخره یه شوهر خوب و پولدار رو قبول کرد. نمی‌دونم کار درست رو اون کرد یا من که پای مشکلات زندگی ام وایستادم و از یکسری چیزا گذشتم.

کمی‌به زندگی خودم فکر کردم، شاید می‌تونست بهتر از این باشه ولی هنوزم خیلی چیزاها واسه امید به زندگی و شکرگذاری دارم و هست . بهانه‌های زندگیم، به امید اونا دارم زندگی می‌کنم. تا کی، دست خداست.

فقط میدونم اونا هنوز خیلی به حمایتم نیاز دارن.‌ خدایا سایه‌ی همه‌ی پدر و مادرها رو بالای سر بچه‌هاشون نگهدار.

پ.ن: راستی دیروز، یکسال از اولین پستی که توی وبلاگم گذاشتم، گذشت. الهی به امید تو :)

جلسه بیستم دارو درمانی
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی